جدول جو
جدول جو

معنی خله سر - جستجوی لغت در جدول جو

خله سر
عیال وار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله سر
تصویر کله سر
کلمه ای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
بی عقل، احمق، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره سر
تصویر خیره سر
خودسر، لج باز و گستاخ، برای مثال زود باشد که خیره سر بینی / به دو پای اوفتاده اندر بند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سَ)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ لَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش نامۀ شهرستان بجنورد. واقع در 77 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر، دارای 25 تن سکنۀ ترک زبان. آب این دهکده از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی کشاورزی و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
(خِ سِ)
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ گَ)
سله باف. (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج) ، نعت است مر کسی را که صاحب خیالات فاسد میباشد. چون: ’آدم خام سر چنین کند’
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
بیهوده گرد. بوالهوس، سرکش. (غیاث اللغات). لجوج. ستهنده. عنود. یک دنده. گستاخ. بیشرم. لجاجت کننده. پندناپذیر. (یادداشت مؤلف) :
به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه را
چنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست.
رودکی.
پس آنگه چنین گفت با کوهزاد
که ای دزد خیره سر بدنژاد.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای بد خیره سر
چرا آمده ستی بدین بوم و بر.
فردوسی.
همش خیره سر دید و هم بدگمان
بدشنام بگشاد خسرو زبان.
فردوسی.
گروهی آنکه ندانند باز سیم از سرب
همه دروغزن و خربطند و خیره سرند.
قریع الدهر.
دژم گفتش افریقی جنگجوی
که رو خیره سر پهلوان را بگوی.
اسدی (گرشاسبنامه).
گفت موسی های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی.
مولوی.
باز بر زن جاهلان غالب شوند
زانکه ایشان تند و بس خیره سرند.
مولوی.
زود باشد که خیره سر بینی
بدو پای اوفتاده اندر بند.
سعدی (گلستان).
که ای خیره سر چند پویی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم.
سعدی (بوستان).
وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ.
سعدی (گلستان).
، پریشان. (غیاث اللغات). احمق. ابله. بی عقل. غلطکار. (ناظم الاطباء). متحیر. گیج. دنگ. (یادداشت بخط مؤلف) :
چنین گفت پس کای گرامی دبیر
تو کاری چنین بر دل آسان مگیر
شهنشاه ما خیره سر شد بدان
که خلعت فرستادش از دوکدان.
فردوسی.
پدر کشته و کشته چندان پسر
بماند اندر آن درد و غم خیره سر.
فردوسی.
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.
لبیبی.
سپهدار از اندیشه شد خیره سر
همی گفت این بخش یزدان نگر.
اسدی.
بهو ماند بیچاره و خیره سر
شدش خیره گیتی ز دل تیره تر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَ)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) :
سیه سر را قضا بر سر نبشته ست
گنهکاریش در گوهر سرشته ست.
(ویس و رامین).
، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی. سکنۀ آن 503 تن. راه آن ماشین رو. آب آن از چاه و رود خانه شفارود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در9000گزی جنوب نکا. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریایی است. سکنۀ آن 810 تن است. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، کنجد، ابریشم و شغل اهالی زراعت وصنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی است. سکنۀ آن در قراء اومال و بریجان برنج کاری مینماید. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ سَ)
آی غده سر. دشنام یا نفرین است که مردم قزوین به اطفال دارای ده سال به بالاکنند: آی غده سر! و بی آی هیچوقت گفته نشود، و در ترکی آذری به این معنی گده یا آی گده به کار برند. کلمه دشنام گونه ای است که پسران از 9 تا 14 ساله را گویندو از آن پیش رس و زود و پیش از وقت به کارهای بزرگان گراینده خواهند نه به خوبی. رجوع به آی قده سری شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ تَ)
کهنه تر. ژنده تر: و کار عالم هر سال بی رونقتر می گشت و لباس معاش خلق هر ماه خلق تر می شد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 172 تن است. آب آن از رود خانه پیش رودبار و محصول آن برنج، توتون، سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت و مکاری گری و ذغال فروشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش. واقع در 15 هزارگزی جنوب هشت پرکنار شوسۀ انزلی به آستارا. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای مرطوب و مالاریایی. 221 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و طالشی زبانند. آب آنجا از رود خانه کلاسرا و محصول آن برنج وابریشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، 15 باب دکان کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ سَ)
از دیه های هزارجریب. (مازندران و استراباد رابینو ص 122 و ترجمه همان کتاب ص 164)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه سر
تصویر سیه سر
گناهکار سیاه سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره سر
تصویر خیره سر
لجباز، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود سر
تصویر خود سر
گستاخ، بی ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام سر
تصویر خام سر
کسی که اندیشه های بیهوده در سر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
((خُ سَ))
تندخو، سودایی، بیهوده گو، بی عقل، خشک مغز، سبک وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
متعصب
فرهنگ واژه فارسی سره
بر روی خط شیاه، عدم خروج خیش از شیار، لب جوب، در مقام توهین و تحقیر به فرد کچل گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه سرا، زمین مسکونی
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح، آبزیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی